دلنوشته های زیبای عاشقانه

دلنوشته های زیبای عاشقانه


دلنوشته های زیبای عاشقانه
 

۲۰ می دهم شاید هم ۲۱
خیانت را در لباس عشق بازی کردن هنر می خواهد
نمی دانستم اینقدر هنرمندی …

 

 

 

عصر جمعه که می شود
نبودنت
آرنجش را
به قفسه ی سینه ام تکیه می دهد !
و لم می دهد بر دلم
از دست این نبودنت
که عادت نمی شود !

 

 

 

عشق اول اونی نیست که
زود تر از همه اومده
اونیه که وقتی اومده
دیگه” هیچی”
جاش رو تو قلبت نگرفته…

 

 

 

مــیدانی
دلــواپــسی
بـا
دلــتنگی
زمــین تــا آسمــ ـان تفــاوت دارد
[دلـتنـگـی]
یـک درد اســت..
[دلـواپــسی]
هــزار و یــک درد دارد..
دلتــنگ که بـاشی
بـا
-یـادش
-خـاطراتــش
خـودت را آرام می کنــی
امــا
دلـواپس که بـاشی
او
-نـرفته که یـادش بمـاند
-نــیامده که دلـش بـاشد..
بلـاتکــلیفی…
بــی خــبری …
کـم کـم میمــیـری…

 

 

 

ا من از تاریخ چشمهایت سخن بگو
بگو
چشمهای تو نبود
خورشید چگونه می تابید
باران چگونه می بارید!!؟؟؟؟

 

هر پنج شنبه
با چشمانت
فاتحه مرا میخوانی
لبانت
خیرات خواستنی من
به مزار آغوشم بیا
منتظرم….

 

 

 

هنوز که هنوز است !!! ♥
همان جای قبلی ;
همان قسمت دست نخورده ی دلم نشسته ای ♥
هنوزهم که هنوز است !!! ♥
صبح هابه شوق
توبیدار می شوم
وشبها با دنیایی ازدل تنگی می خوابم ♥
هنوز هم که هنوز است !!! ♥
برایم همان طراوت روز اول را داری ♥
ومن … ♥
هنوز هم که
هنوز است از شوق تو لبریز می شوم ♥
هنوز هم که هنوز است !!! ♥
برایم با تمام دنیا فرق می کنی ♥
بگو زمان بگذرد ♥
مکان عوض شود ♥
دنیا مرا به بازی بگیرد ♥
باز هم تو برایم همان فراتر از ,, عشقی ,, ♥
بدون ذره ای از تغییر …. ♥

 

 

 

خوشبو ترین عطزی که میشناسم
بوی نم بارون رو موهاته
از چی بگم وقتی که میدونی
دنیای من مابین دستاته

 

 

 

تمامی مرگ ها
تنها
دو دسته اند
مردی نفس نمی کشد
و زنی که حرف نمی زند….

 

 

 

من تو زندگیم هیچوقت
از کسی ناراحت نمیشم
فقط بیصدا
کنار میکشم
این خصوصیت منه…

 

 

 

سبـز که باشی
دیگر فرقی نمیکنـد
کجای فصــل‌ها
ایســتاده باشی…
بــهـار باش
و بــبین زمسـتـاڹ
چطــور حــوالی خانه‌ات
زانـــو مـــیزند…

 

 

 

آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن
منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن
من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم
واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم
منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من تولد یک نفسه
چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه
نوازشه دستای تو عادت ترکم نمیشه
فقط تو آغوش خودم دغدغه ها تو جا بذار
به پای عشق من بمون هیچکسو جای من نیار
مهر لباتو رو تن و روی لب کسی نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم وتن من

 

 

 

خاطره های تلخت
هر شب مرا
به رگبار می بندند…
اما
هنوز نبض عشقت می زند !
به من بگو
چقدر یک نفر می تواند
هرشب
به قلب خودش شلیک کند
و صبح ، دوباره
دوست داشتن ات را
از سر شروع کند؟؟!!

 

 

 

می دونی آخر هر عشق، ته تهش چیه؟
یا مرگه ؛
یا جدایی ؛
یا عادت ؛
یه وقتایی هم نفرت ..
خیلی وقتا اونا که عشقشون با مرگ تموم میشه خوشبختن؛
اونا که عشقشون با جدایی تموم بشه غمگینن؛
اونا که به عادت برسن محتاجن، معتادن؛
اونایی هم که عشقشون به نفرت برسه، بدبختن
از هر بیچاره یی بیچاره ترن
تا حالا فکرشو کردی قراره ما به کدومشون برسیم ؟؟!

 

 

 

وقتیڪـہ تو را شعر میڪنم
عشقم بـہ تو
بے نهایت میشود
و دوبارہ عاشقت میشوم
چـہ حسِ ؋ـوق العادہ ایست این عاشقی…

 

 

 

تو برایم
مثلِ هیچڪس نیستے
و هیچڪس برایم
مثلِ تو نیست…
.
حتّے اگر
تو را میانِ هیاهویِ هزاران نـ؋ـر
گُم ڪردہ باشم
برقِ چشمهایت
راهنمایِ من خواهد بود…
.
همیشـہ دوست دارم
ساعتها در سڪوت و خلوت
بِدور از هیاهویِ آدمها
در انبوهِ این واژـہ هایِ پراڪندہ
دنبالِ نشانـہ اے از تو بِگردم
توئیڪـہ بسیار دوستش دارم
برایِ همین است
شاعر شُدم…

 

 

 

قول دادم بـہ ڪسے غیر تو
عادت نڪنم
از غم‌انگیــــــــزے این عشق
شڪایت نڪنم

من بـہ دنبال تو با عقربـہ ها
مے چرخم
عشــــــق یعنے گلـہ از حرڪت
ساعت نڪنم


فرم در حال بارگذاری ...